معرفی رمان بابا لنگ دراز
جین وبستر نویسندهی آمریکایی تبار رمان بابا لنگ دراز سبکی ساده و روان داشت و دیدگاههای اجتماعی و سیاسی خود را در نوشتههایش مطرح میکرد. از خصوصیات سبک وی این است که مخاطبانش در محدوده سنی خاصی قرار نمیگیرند. از این دیدگاه شیوه نگارش جین وبستر بسیار شبیه مارک تواین است. یکی از دلایل این تاثیرپذیری، خویشاوندی مادر جین با مارک تواین و علاقهمندی و مطالعه زیاد آثار وی در نوجوانی است. وی در ۱۱ ژوئن ۱۹۱۶ پس از بدنیا آوردن دخترش براثر تب زایمان درگذشت.
بابا لنگدراز موفقترین کتاب وبستر است.
بابا لنگدراز 1912 (Daddy-Long-Legs):
یک رمان نامهنگارانه دنبالهدار آمریکایی است که ماجراهای قهرمانش را که یک دختر جوان به نام جودی آبوت است، در سالهای تحصیل در کالج روایت میکند. جودی برای یک مرد ثروتمند و خیّر که تا به حال او را ندیده است نامه مینویسد.
موضوع این کتاب بر میگردد به حضور موفق خانمها در جامعهی کاری و حق رای داشتنشان در انتخابهای گوناگون، که با قلم خاص این نویسندهی آمریکایی و ترجمهی سلیس خانم میمنت دانا بسیار خواندنی و زمیننگذاشتنی شده است.
معرفی کتاب بابا لنگ دراز
کتاب بابا لنگ دراز نوشتهی جین وبستر را این بار با ترجمه میمنت دانا از نشر فرشته بخوانید. این اثر جین وبستر، داستانی است که هیچوقت کهنه نمیشود و برای هر سن و سالی جذابیت خود را دارد.
درباره کتاب بابا لنگ دراز
جروشا (جودی) آبوت که در یک نوانحانه همراه صدها بچه دیگر زندگی میکند، دختری متفاوت با ذهنی خلاق و روحیهای شاد و طنز است. او به نقاشی کشیدن خیلی علاقه دارد و با این کار کودکان کوچکتر از خود را سرگرم میکند. او در نوانخانه مسئول عدهای از کودکان است و بچهها هم خیلی دوستش دارند اما حق جودی ماندن در پرورشگاه نیست. او باید برود، درس بخواند و شکوفا شود.
چهارشنبه اول هر ماه روزی است که جمعیت اعانهدهندگان به پرورشگاه میآیند و در آن چهارشنبهای که قرار بود سرنوشت جودی مشخص شود هم، مثل همیشه آنها آمده بودند. این چهارشنبه با باقی چهارشنبهها یک فرق اساسی داشت. قرار بود از میان بچههایی که شرایط رفتن به دبیرستان را دارند یک نفر انتخاب شود و از او حمایت مالی کنند تا درس بخواند. جودی آرام و قرار نداشت و دلش میخواست او همان کسی باشد که انتخاب میشود. آن روز همه باید مرتب و منظم میبودند و نهایت ادب و احترام را رعایت میکردند. از آن پولدارهایی که امده بودند آنها را ببیند به خوبی پذیرایی میکردند و خودی نشان میدادند تا برایشان تصمیم بگیرند. اما خب با این که جودی خیلی مراقب رفتارش بود چند تا اتفاق افتاد که باعث شد از انتخاب شدنش ناامید شود.
وقتی همه رفتند، خانم لیپت، سرپرست نوانخانه، جودی را صدا کرد. جودی ناامید به اتاق او رفت و انتظار داشت به خاطر اتفاقهایی که افتاده سرزنش شود. اما چیز دیگری در انتظار او بود. چیزی بینهایت خوشایند و بینهایت شادی آفرین.....
خواندن کتاب بابا لنگ دراز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه علاقهمندان به ادبیات داستانی و رمان کوتاه برای نوجوانان از خواندن کتاب بابا لنگدراز، شاهکار جین وبستر لذت خواهند برد.
درباره جین وبستر
آلیس جین چندلر وبستر در بیست و چهارم ژوئیه ۱۸۷۶ در نیویورک پا به دنیا گذاشت. مادرش خواهرزاده مارک تواین نویسنده معروف کتابهای شاهزاده و گدا، ماجراهای تام سایر و هاکلبری فین بود و پدرش هم اداره کارهای مالی مارک تواین و انتشار کتابهای او را برعهده داشت.
جین وبستر بعد از این که کتاب بابالنگ دراز را نوشت به موفقیتی چشمگیر دست پیدا کرد، بعد داستان آن را ادامه داد و کتاب دشمن عزیز را نوشت که بعد از آن منتشر شد. دشمن عزیز داستان سالی مکبراید دوست جودی است که تصمیم میگیرد پرورشگاهی را اداره کند. این داستان هم با استقبال زیادی روبهرو شد.
جین وبستر در یازدهم ژوئن ۱۹۱۶ پس از زایمانی سخت، درگذشت.
بخشی از کتاب بابا لنگ دراز
باباجون فکر کنید! معلم انگلیسی به من گفت که آخرین انشاء من عالی و بکر بوده است، باور کنید. این عین عبارت اوست «عالی و بکر».
با طرز تربیتی که من در این هجده سال داشتهام غریب به نظر میآید. این طور نیست؟
هدف مؤسسه ژان گریر (چنانچه میدانید و خودتان هم با آن موافق هستید) اینست که به صورت ۹۷ قلو در بیاورند همه مثل هم بدون اراده و ابتکار.
استعداد فوقالعاده من در نقاشی از وقتی رشد کرد که شروع کردم عکس مادام لیپت را با گچ روی درها کشیدن. امیدوارم از اینکه به جایگاه طفولیت خود خرده میگیرم احساسات شما جریحهدار نشود. اگر دیدید جسارت کردم فوری چک ماهانه را توقیف کنید، البته گفتن این حرف منتهای بیادبی است. ولی بالاخره انتظار خانمی و ادب از کسی که در پرورشگاه بزرگ شده است نباید داشت.
باباجون، آنقدر که تفریحهای دانشکده برای من ناراحت کننده است، درسهای آن مشکل نیست. بیشتر اوقات من نمیفهمم دخترها چه میگویند و برای چه میخندند، شوخیهای آنها مربوط به گذشته است که همه کس جز من در آن سهیم است. احساس میکنم که در دنیا بیگانه هستم و زبان مردم را نمیفهمم و این امر مرا بیچاره کرده است. در دبیرستان دخترها دسته دسته دور هم جمع میشدند و به من نگاه میکردند همه میدانستند که من با آنها فرق دارم. گویی نام ژان گریر بر سر تا پای من نوشته شده، آنوقت بعضی از آنها که میخواستند مهربان باشند میآمدند و مؤدبانه با من صحبت میکردند. آه که چقدر از همه متنفر و بیزار بودم. بیش از همه از آنها که تظاهر به نیکوکاری و محبت میکردند.
در اینجا کسی نمیداند که من در یتیمخانه بزرگ شدهام و یک طفل سرراهی بودهام، من به سالی ماک براید گفتم که پدر و مادرم فوت کردهاند و یک آقای مسن مرا به دانشکده فرستاد. در حقیقت هم دروغ نگفتهام. دلم نمیخواهد شما مرا ترسو بدانید، ولی نمیدانید چقدر دلم میخواهد مثل سایر دخترها باشم ولی خاطرهٔ «مؤسسه ژان گریر» که دورنمای دوران طفولیت من است، بزرگترین تفاوت بین من و آنهاست. اگر بتوانم این خاطره را به کلی پشت سر بگذارم شاید بتوانم مثل دیگر دختران باشم، فکر نمیکنم که در باطن تفاوتی بین من و آنها باشد. اینطور نیست؟ در هر حال اقلاً سالی ماک براید مرا دوست دارد.
ارادتمند همیشگی- جودی ابوت
(جروشای سابق)